‌نقطه‌ی آسایش

ساخت وبلاگ
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

‌نقطه‌ی آسایش...
ما را در سایت ‌نقطه‌ی آسایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7number199 بازدید : 8 تاريخ : چهارشنبه 19 ارديبهشت 1403 ساعت: 21:37

مثل درختی که میوه‌ی نارس داده باشه، یا زایمان ناقصی که مادر هم دلش به ادامه رضا نمی‌ده، یا مسیر نیمه‌کاره‌ای که کارگرهاش وسط راه رهاش کردن، یا چراغ نیم‌سوزی که دائما توی شب داره پت‌پت می‌کنه و روشن و خاموش میشه و آدم‌ها نبودنش رو به بودنش ترجیح میدن. چراغی که تمام تلاشش رو برای حفظ وجود و اصالتش می‌کنه ولی هیچ‌وقت کافی نمیشه. توی کلبه‌ای که وسط سوز و سرما چراغی به حسب سرمای استخوان‌سوز اتاق، آدم‌ها توان خاموش کردنش رو ندارن، اون سرمایی که بیاد و حباب چراغ رو متلاشی کنه تقدیر درستی انگاشته میشه. من اون میوه‌ام، اون بچه، اون مسیر، اون چراغ. من تجربه‌ی رابطه‌ی ناتمامی‌ام که تمام تلاشم رو برای حفظ اصالتم کردم، اما کافی نبودم. حالا توی سکوت زندگی می‌کنم و احتمالاُ مدتی منتظر هیچ اتفاق جدیدی نیستم. هرجا چراغی روشنه از ترسِ تنها بودنه ای ترس تنهاییِ من این‌جا چراغی روشنه ‌نقطه‌ی آسایش...ادامه مطلب
ما را در سایت ‌نقطه‌ی آسایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7number199 بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 13:44

عزیز دلم؛ در خلوتم لحظاتی هستند که تصادفاً گریبان‌گیر بودنم می‌شوند؛ ماهی یک بار، هفته‌ای یک بار، روزی یک بار، چند ساعتی یک بار. حالا زمانش مهم نیست، مهم وجودشان است و گریبان‌گیربودنشان. لحظاتی که مرا از گذشته‌ام پشیمان می‌کنند، گذشته که می‌گویم می‌شوند شاید یعنی از همین یکشنبه‌ی چند هفته پیش به قبل از آن. آن‌قدر قبل‌تر که وقتی به تجربه‌ی یک لحظه از گذشته‌ام فکر می‌کنم تهوع می‌گیرم. من نمی‌توانم خود را در هیچ لحظه‌ای از گذشته‌ی خود ببینم و متصور شوم که در آن لحظه دارم از این زندگیِ کثافت لذت می‌برم.  ‌نقطه‌ی آسایش...ادامه مطلب
ما را در سایت ‌نقطه‌ی آسایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7number199 بازدید : 44 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 13:44

سلام. بدون استعاره و ادبیاتِ کنایی شروع می‌کنم. اصلاً فکر نمی‌کردم بعد از تغییر محل کارم ایییییینقدر درگیر کار فنی بشم و براش وقت بذارم. حدوداً دو سال بود که از برنامه‌نویسی دور شده بودم و کارم به طراحی و پیاده‌سازی چند تا لندینگِ ساده ختم می‌شد. توی این مدت اما (از دی ماه 99 تا الان) بیشتر از هر زمان دیگه‌آی مشغول کد زدن و مطالعه‌ی موارد فنی‌ام. اصلاً فکرش هم نمی‌کردم توی یک شب برای پروژه پایان‌نامه دانشگاهم، بشینم کدهای قدیمیم رو نگاه کنم و یهو بگم "پسر تو عجب کد زباله‌ای می‌نوشتی دو سال پیش" :))) و تمام ساختار کدم رو عوض کنم و به چیزی به سال‌ها ازش می‌ترسیدم واردش شم، تبدیلشون کنم. توی اون دو سال که برنامه‌نویسی نکرده بودم دیگه کم‌کم داشتم ازش می‌ترسیدم. چرا که تجربه‌های قبلیم پر از خستگی و درجا زدن توی یک سری نقاط ثابت بودن. اما الان حسم اصلاً شبیه قبل نیست و حس می‌کنم دلم برای برنامه‌نویسی تنگ شده بود! واعجبا! :)) خلاصه که این‌قدر الان پر از نوشتن شدم که اومدم این‌ها رو بگم و برم به ادامه‌ی کارم برسم. فقط این رو می‌دونم که تجربه‌ی بد، کشنده‌ی احساساته؛ سازنده‌ی برداشت‌های غلطه؛ و بد به حال ما که قراره کلی از این دست تجربه‌ها داشته باشیم. کاش به یک بار تجربه کردنِ یک اتفاق بسنده نکنیم و باز هم به یک نوع دیگه‌ای تجربه‌اشون کنیم، شاید واقعاً نظرمون عوض شد و همونی بود که می‌خواستیم. پ.ن: خدا آدم‌های خوبی که متولی رقم خوردن تجربه‌های خوب هستن رو برامون حفظ کنه. :) پ.ن: پایان‌نامه داره تموم میشه ولی نمیشه. سختش کردم. با همین هم نمره‌ام رو می‌گیرم ولی دارم امکانات بیخود اضافه می‌کنم بهش. :)) اگه نرم‌افزار مدیریت پروژه توی شرکتتون نیاز داشتید که دسترسی‌های کنترل‌شده‌تر برای مدی ‌نقطه‌ی آسایش...ادامه مطلب
ما را در سایت ‌نقطه‌ی آسایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7number199 بازدید : 75 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 18:25

داشتم به این فکر می‌کردم که چطور 2.5 سانتیمتر قرص ضدافسردگی، هم می‌تونه اضطرابت رو کم کنه، هم تمرکزت رو بالا ببره، هم خوابت رو تنظیم کنه و هم خوشحال نگهت داره. بعد به خودم اومدم دیدم خیلی حالم بهتر شده، گفتم خب یکم مصرفش رو شُل کنم. یعنی دقیقاً اون شبی که فوتبالِ ایران، امارات رو شکست داد این‌قدر خوشحال بودم که هیچ مخدری نمی‌تونست اون‌قدر خوشحالم کنه؛ دقیقاً همون شب گفتم خب فکر می‌کنم برای چند روز این قرص رو بذارم کنار. ولی یک ساعت بعد با اولین رخداد بسیار ناچیزی که می‌تونست مضطربم کنه، به خودم فرو رفتم و به سرعت مصرف رو از سر گرفتم. :)) دیروز هم که دو روز بود خوردنشون فراموشم می‌شد، بالاخره عصر به بدترین شکل این بی‌نظمی نمود پیدا کرد. بعد متوجه شدم که آقا! برده‌داری هنوز زنده‌ست، برده‌داری در پادشاهی پرهیاهوی هورمون‌ها؛ برده‌هایی که خود ماییم، پادشاهانی که میشن هورمون‌های ما. :)) ‌نقطه‌ی آسایش...ادامه مطلب
ما را در سایت ‌نقطه‌ی آسایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7number199 بازدید : 76 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 18:25

خب به رسمِ ادب، سلام. داشتم با خودم فکر می‌کردم من خیلی از پیشامدهای مهم زندگیم رو اول این‌جا براتون نوشتم. بیشتر الان البته ذهنم به سمتِ تجربه‌های جدید و خاطراتِ تجربه‌های تلخم بایاس شده. و خب، اومدم که الان هم یک چنین تجربه‌ای رو باهاتون مشترک شم که شاید قبلاً ازش صحبت می‌کردم، ولی خب بالفعل نشده بود (هنوزم نشده، یعنی یکم شده و این‌جا محیطِ تستِ منه دوستای گلم :))) ). و اما بعد، دلم می‌خواد تجربه‌ی چند ماهه‌ی آهنگسازیم رو این‌جا ازش یکم صحبت کنم. حدوداً سه سالِ پیش بود که به واسطه‌ی یک اتفاقی، من به تئوریِ موسیقی علاقمند شدم. این علاقه از یک کلاسِ گروهیِ 8 جلسه‌ای شروع شد و تا امروز ادامه پیدا کرده. یعنی من متوجه شدم اون حلقه‌ی گمشده‌ای که باهاش می‌تونم یکم قدم‌هام رو توی موسیقی محکم‌تر کنم، همون تئوریه. حالا چطور بعد از اون کلاسِ گروهی، کار به اینجا کشید؟ یه روز که داشتم سرِ کلاسِ پیانو ساز می‌زدم و به نصیحت‌های استادم گوش می‌دادم (نمی‌دادم)، یک دفعه به زبونش یک اسمی اومد که برق از سرِ من پرید. داشت می‌گفت استادِ ما توی درسِ آهنگ‌سازی، آقای جیم، خیلی سخت‌گیره و خیلی هم محتوای درسش زیاده. من یهو به خودم اومدم گفتم الف جیم؟! گفت آره، می‌شناسیش؟ گفتم این آدم چنــدین سال پیش توی مدرسه، معلمِ سرودِ من بود. تنها کسی بود که میومد توی کلاسِ سرود به ما نُت درس می‌داد و من تنها کسی بودم که توی کلاسش اون نت‌ها رو یادداشت می‌کردم! بعد اومد توی خاطرم که من چقدر داشتم دورِ خودم می‌چرخیدم که از یه نقطه‌ای شروع کنم و بتونم قطعه بنویسم، آهنگ بسازم، سازبندی کنم، و این همون نقطه‌ی شروع بود. شماره‌ی استاد الف جیم رو گرفتم و توی اینستاگرام بهش پیام دادم، آخه خیلی اهلِ تماس و پیامک نیستم. اون ‌نقطه‌ی آسایش...ادامه مطلب
ما را در سایت ‌نقطه‌ی آسایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7number199 بازدید : 111 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 18:25

قرار بر این بود که از حواشی زندگی‌ام کم کنم و به کار و کار بپردازم. کار و کار تاکید بر یک امر مشترک نیست. منظور کاری است که در حال حاضر از آن درامد کسب می‌کنم و کاری است که قرار است از آن درامد کسب کن ‌نقطه‌ی آسایش...ادامه مطلب
ما را در سایت ‌نقطه‌ی آسایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7number199 بازدید : 40 تاريخ : سه شنبه 21 بهمن 1399 ساعت: 20:33

یک بار وقتی از مشکلات کاری‌ام سرسام گرفته بودم و در درماندگی کامل به سر می‌بردم به اصرار یکی از رفقایم با او در این مورد به صحبت نشستم. اجازه دهید از این‌که مشکل چه بود و چه شد چیزی بازگو نکنم، اما بد ‌نقطه‌ی آسایش...ادامه مطلب
ما را در سایت ‌نقطه‌ی آسایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7number199 بازدید : 45 تاريخ : سه شنبه 21 بهمن 1399 ساعت: 20:33

خب، بالاخره امشب از یک دوره‌ی دوهفته‌ای نقاهت و یک آتل چهارمحوره‌ی زانو خلاص شدم. لحظه‌ای که زانویم به اندازه‌ی یک پرتقال تامسون باد کرده بود و کشکک زانویم در رقیق‌ترین حالت ممکن بود را از یاد نمی‌برم ‌نقطه‌ی آسایش...ادامه مطلب
ما را در سایت ‌نقطه‌ی آسایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7number199 بازدید : 58 تاريخ : سه شنبه 21 بهمن 1399 ساعت: 20:33

حقیقت اینه که این دو روز دارم خفه میشم. امیدوارم این کورسوی امیدم برای خونده شدن واهی نباشه.

‌نقطه‌ی آسایش...
ما را در سایت ‌نقطه‌ی آسایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7number199 بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 7 اسفند 1398 ساعت: 11:26